۲۸ تیر ۱۳۹۲

درد دلی از فرهنگ ما


قسمتی از فرهنگ ماست که تا به همدیگر می رسیم باید از درد و مرض های مان ناله کنیم و از شرایط بد زمانه غر بزنیم. از کسادی بازار و حسرت دوران های خوش گذشته بگوییم که هعی! شما یادتان نمی آد، آن زمانها فلان بود و بَهمان.

حالا اگر کسی سعی کنه دردها و ناراحتی هایش رو درون خود بریزد و "با دل خونین لب خندان بیاورد[1]" و انرژی مثبت و امید به دیگران ببخشه؛ محکوم به سرخوشی و بی غمی می شود. مکافاتِ جرم عافیت اندیشی ، راحت طلبی و خیانت را هم باید به جان پذیرا باشد. 

بسیاری از هر سویی سعی می کنند که تیری از جایی به سوی قلبش روانه کنند تا شاید از آزار او، اندکی آرام شوند و او را هم در غم و بدبختی همانند خود کنند. بارها و بارها به یاد دارم که با دوستان به جایی مثل استخر یا فوتبال می رفتیم و خوش بودیم. ضمن حفظ ادب و احترام، حسابی می گفتیم و می خندیدیم. اما مکررا افرادی (به خصوص سالمندان) تذکر می دادند که شلوغ نکنید. به خودمان که می آمدیم یادمان می آید در غمکده ای به نام ایرانیم. چهره ها تکیده و پیشانی ها به هم کشیده و دلها سرد و ملول. 

برخی با بی تفاوتی و بی محلی، برخی با توهین و ناسزا و از همه خطرناک تر برخی با ظاهری مهربان و دلسوز اما نقشه و برنامه ای سعی می کنند شما رو مانند خودشان کنند؛ که "افسرده دلی، افسرده کند انجمنی را"



پ. ن.
[1] حافظ: با دل خونین لب خندان بیآور همچو جام*** نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
[2] منسوب به قائم مقام فرهانی : در محفل خود راه مده همچو مني را***افسرده دل,افسرده كند انجمني را



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر