۰۶ مرداد ۱۳۹۲

درد دلی از فرهنگ ما - قسمت دو

روزی 10 بار به خودم گوشزد می کنم:

«های، فلانی! تو نباید و نمی توانی کسی را عوض کنی.»

به خصوص با تکرار یک سری موعظه های تکراری، غر و لُندهای جان فرسا و نیش های زرورق شده. از آن گذشته، ما خودمان را هم نمی توانیم یک شبه، تغییر دهیم، چه برسه دیگران.

این مساله یکی دیگر از دردهای تاریخی ماست. اینکه می خواهیم همه را ادب کنیم، درس بدهیم. این هم بیشتر بخاطر به رخ کشیدن قدرتمان و سلطه جویی بر دیگران و به عبارت دقیق تر، به خاطر ضعف درونی در کنترل خودمان هست.

اجازه دهید چند مثال بزنم تا واضح تر شود:

الف. آیا دیده اید گاها مادرها، پدرها و حتی دوستان در مورد زندگی دیگران نظر می دهند که «این نکن و آن بکن. فلان تصمیم را نگیر و فلان کار را بکن.» وقتی هم که با نظر (بخوانید دستور) و اصرار آنها مخالفت کنی، از سر شفقت و دلسوزی وارد می شوند که ما برای خودت می گوییم. صلاح کار تو اینست. حال آنکه خودشان هزاران تصمیم نادرست در هر روز می گیرند. (البته این با حالتی که ما خودمان از آنها طلب راهنمایی و مشاوره می کنیم، کاملا متفاوت است.)

ب. در رانندگی فردی تخلف کوچکی می کند، عابری به اشتباه به هنگام سبزی چراغ راهنمایی، قصد عبور از عرض خیابان می کند. چنان سایر رانندگان به روی دست او می پیچند و با چراغ، بوق، ترمز و گاز به سمتش هجوم می آورند که گویی پدرکشتگی دیرنه ای دارند. بعد که به این رفتار خشونت بار آنها معترض شوی، می گویند می خواستیم او را ادب کنیم!! چه بسا خود بارها چنین اشتباهاتی را مرتکب شدیم و از اینکه دیگران ما را به اصطلاح ادب کردند، ملول شدیم.
و هزار و یک نمونه دیگر از این گونه دخالت های دایه های مهربان تر از مادر. شاید بخش بزرگی از دعواهای خیابانی بر سر این رفتارهای بچه گانه و کوچک است.

اما به راستی چه کسی است که نداند چراغ نوربالا در شب، پدر صاحب چشم راننده جلویی را در می آورد؟ می خواهم خاطره ای در این باره بگویم: «شبی سوار بر ماشین دوستی نشسته بودم که با ماشین جلویی تصادف کردیم. نتیجه تصادف این بود که جلوی ماشین به گونه ای خم شد که چراغ ها به سمت بالا رفتند. بعد، صحنه تصادف را بعد از طی مراحل قانونی ترک کردیم و به سمت منزل راه افتادیم. تا فردا صبح به تعمیرگاهی رفته و آن را درست کنیم. از قضا این بالا رفتن چراغ ها باعث شده بود که نورشان مانند چراغ نوربالا در آیینه عقب ماشین های جلویی، به چشم رانندگان بیافتند. چاره ای نبود، بدون چراغ هم که تاریک بود و با چراغ مزاحم دیگران. خودمان هم از این ماجرا که سبب اذیت دیگران شده، شرمنده و ناراحت بودیم. اما سایرین که از معذوریت ما بی اطلاع بودند، هر یک به گونه ای ما را می نواختند و یکی محترمانه، دیگری با چراغ فلاشر و حتی داد و بیداد به واقعه اعتراض می کردند.»

هر چند که این روحیه اعتراض بسیار پسندیده است. اما ای کاش لحظه ای هم به این فکر کنیم که شخص مقابل شاید معذوریتی دارد که فلان خطا را انجام می دهد. در مسائل خرد چنان یقه همدیگر را می گیریم و می خواهیم حق دیگری را کف دستش بگذاریم. اما در ظلم های بزرگتر همگی از ترس و احتیاط ساکت می شویم و اجازه هرگونه تعدی به ظالمان می دهیم.

خلاصه از آهنگ آغازین کلام منحرف نشیم. بیاییم سعی کنیم به جای تغییر و ادب کردن دیگران، اندکی (تنها اندکی!) خودمان را بهتر کنیم. هر روز بهتر از دیروز شویم ولی از خطاهای اطرافیانمون بگذریم. این روش توصیه شده هم بزرگان دین ست و هم عرفا و حکیمان (هر چند که تناقض ظریفی اینجاست. اینکه خود اینکه به دیگران توصیه کنیم، که به هم دیگه نصیحت و توصیه نکنند یک پرادوکس است!!)

علی ایحال افراد زیادی بودن که برای آزمودن این مهم، عمر خود را به بیهودگی تلف کردند. چه همسرانی که قبل از ازدواج رفتار بدی را در دیگری می دیدند و پیش خود گمان می کردند : «او را عوض خواهند کرد!!». چه شاعران و معلمانی که تمام عمر خود را وقف اصلاح سایرین کردند و چه کتاب هایی که در طول تاریخ به پندهای زیبای بدرد نخور، صرف شد و بیهوده.

افراد خیلی می توانند تغییر کنند، اما خودشان باید بخواهند. با گفتن و صرف انرژی ما، تغییری حاصل نمی شود. کمااینکه ما چنین وقت و انرژی برای سایرین نداریم. تنها بایستی تلاش در پیشرفت شخصی خود، یادگیری و استفاده از ثانیه های زندگی خود داشته باشیم.

پس از فردا با خود تکرار کنیم:
«من نیامدم تا دیگران را تغییر دهم، من آمدم تا خودم را اندکی از آنچه هستم، بهتر کنم.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر